امشب چراغِ غم را بر دوشِ بام بگذار
دستِ مرا بگیر و در دستِ جام بگذار
زنهار! نشکند دل -این آبگینه ی ناب-
در خوابِ مَرمَرینم آهسته گام بگذار
یک سو بریز زلفی، سویی بکار چشمی
جایی بپاش بویی، هر گوشه دام بگذار
آرامشی ست یکدست، تلفبقِ خواب و مستی
نامِ دو چشمِ خود را "دارُالسّلام" بگذار!
تا فاش گردد امشب رسوایی منِ مست
داغی زِ بوسه هایت بر گونه هام بگذار
دار و ندارِ من سوخت، آتش مَزن دلم را
این بیت برای حُسنِ خِتام بگذار
یک شیشه مِی بیاور، یک جام عطر و لبخند
لختی برقص امشب، سنگِ تمام بگذار!
نظرات شما عزیزان:
+
t در تاریـخ شنبه 23 مهر 1390برچسب:, به کوشش غزل
|